-
نمی دونم
جمعه 6 آبانماه سال 1390 22:57
یادمه وقتی دبستانی بودم یه دختر توی مدرسه امون بود که پدر و مادرش یک پاک کن بزرگ را سوراخ کرده بودن و با یک نخ کلفت هم ازش ردکرده و انداخته بودن گردنش٬ حالا می فهمم پدر و مادرش چی میکشیدن... عمادم روزهای اول تقریبا هر روز و الان خیلی کمتر پاک کنش را گم میکنه...و این باعث شد یاد اون دختر بیفتم.آقای همسر میخنده و میگه...
-
وقتی برف بارید
یکشنبه 1 فروردینماه سال 1389 23:32
کلاس سوم دبستان بودم زمستون بود و برف سنگینی آمده بود .طبق رسم همیشیگی مردم پشت بام خانه هاشون را پارو میکردن و می ریختن تو کوچه و خیابون و کوچه ها پر می شد از تپه های برفی باز خوبه اون زمان ماشین مثل الان فراوان نبود اگه می خواستی با تاکسی جایی بری یادم حدود یک ساعت باید سر کوچه می ایستادیم تا یه تاکسی پیدا بشه تاکسی...
-
ترس
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 00:36
یه شب خانه خواهرم دعوت بودیم عماد (پسرم ) کوچیک بود حدودا ۲سالش بود وقتی هم بچه بود به شدت ترسو بود حتی از اسباب بازیهاش هم می ترسید .وقتی یه اسباب بازی تازه براش می خریدیم اول از دور خوب نگاش میکرد وبعد آروم آروم بهش دست میزد و بعد هی برش میداشت و مینداختش رو زمین تا مطمئن بشه بی خطره و بعد باهاش بازی میکرد اینو بگم...
-
ماسک صورت
سهشنبه 28 مهرماه سال 1388 00:13
چند سال پیش شوهر خواهر مان(بزرگه) رفتن ماموریت ٬همسر ما هم شیفت بود خواهرم زنگ زد که شب برم پیشش که هر دومون تنها نباشیم .من تصمیم گرفتم به اون یکی خواهرم(وسطی) هم بگم تا بیاد و جمعمان جمع باشه ..اون خواهر (وسطی )هم آمد خلاصه کلی دور هم و بدون آقا بالاسرها خوش گذشت . ...کم کم داشتیم آماده میشدیم که بریم بخوابیم که...
-
مدرسه
دوشنبه 6 مهرماه سال 1388 11:54
تا حال و هوای مدرسه داغه ما هم یک خاطره از مدرسه و کلاس اول بنویسیم اولین باری که معلم کلاس اول برای ما املا گفت و اولین املا ی عمرمان را نوشتیم نمره ما شد ۱۹خانم معلم رفت وناظم را با یک خط کش بزرگ آورد داخل کلاس و در ازاءهر نیم نمره غلط یک خط کش میزد کف دستمان که با این حساب ما دو تا خط کش نوش جان کردیم بغل دستیمان...
-
ساختار درختی
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 01:27
در یکی از ترم ها دو واحد مقدمات کامپیوتر داشتیم که چند جلسه تئوری بود وچند جلسه عملی که می رفتیم سایت دانشگاه چون جزءدرسهای عمومی بود از هر رشته ای تو کلاس یافت می شد بعد از چند جلسه تئوری یه روز رفتیم سایت استاد خودمون نیامده بود ویه آقای دیگه اونجا بود اول همه را جمع کرد وچند تا سوال پرسید وبعد یکی از بچه ها را صدا...
-
بخوانید مراتا...
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1388 23:36
...در یکی از ترمها دانشگاه درس قرائت قرآن ارایه شد که این کار فقط در بعضی از دانشگاه ها انجام میشد وجزء واحد ها هم حساب نمی شد که دانشگاه ما هم برای خود شیرینی این واحد را ارائه میداد. در ابتدا از ما یک امتحان رو خوانی قرآن می گرفتن اگه خوب می خوندیم دیگه کلاس نمی رفتیم ونمره قبولی را همون جا دریافت می کردیم واگه خوب...
-
ماه رمضان
جمعه 23 مردادماه سال 1388 19:17
اندر احوالات ما در ماه رمضان: شک داشتم این خاطره را بنویسم یا نه گفتیم این یه ذره آبرویمان هم بر باد نره ولی خوب فعلا تصمیم گرفتم بنویسم شاید بعد پاکش کردم . کلاس اول دبیرستان بودم ماه رمضان بود و بازار نماز وروزه داغ بود ما هم با چند تا از بچه ها قرار گذاشتیم شب بریم احیا . خداییش تا حالا احیا نرفته بودم ونمی دونستم...
-
در نزن
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1388 11:20
اندر احوالات ما در جوانی: دختر خاله ای داریم که ۱۵روز ما از او بزرگتر یم ٬مادر ما وخاله یمان در جوانی مسابقه تولید نسل گذاشته بودند هر چند سال یکبار با هم حامله می شدن وتا چند سال بعد که دور بعدی شروع میشد ودر نهایت خاله مان با تقلب برنده شد وبعدا از این دختر خاله ما یکی دیگر هم به دنیا آورد اما مادر ما انصراف داد وما...
-
رقص بندری
سهشنبه 6 مردادماه سال 1388 21:50
اندر ادامه مطلب ترم جدید تازه شروع شده بود واولین جلسه کلاس بود ما که همیشه جزء اولین نفرا ت بودیم وزود میرفتیم دانشگاه که در ردیف اول بشنیم (آخه ما به نشستن در ردیف اول بسیار علاقه مند بودیم )آن روز دیر رسیدیم جلو جا نبود ومجبور شدیم با الی ومژی بریم آخر کلاس بشنیم وارد کلاس که شدیم حس کردیم حال وهوای کلاس جور دیگه...
-
خواهرم حجابت
جمعه 2 مردادماه سال 1388 02:15
اندر ادامه مطلب : در دانشگاه ما چادر اجباری نبود اما اگر چادر می پوشیدیم کمتر گیر میدادن و می تونستیم زیر این چادر یه مانتو کوتاه بپوشیم و گرنه باید یه مانتو می پوشیدیم تا نزدیک ساق پایمان که با چادر زیاد فرقی نمی کرد . یه روز با دوستان قدیم چادر پوشیدیم ورفتیم دانشگاه شیطانی ما گل کرد ه بود حسابی. رفتیم طبقه دوم...
-
دست تو مماغت نکن
چهارشنبه 31 تیرماه سال 1388 23:33
اندر ادامه مطلب : در یکی از ترم های دانشگاه تعدادی از پسران رشته (... ) بعضی از دروس عمومیشان را با کلاس ما گرفته بودند در بین این ها یه پسر بود که از جمال وکمال نصیبی که نداشت هیچ ادب عمومی را هم رعایت همی نکردندی ومدام این انگشت سبابه اش در دماغش در رفت وآمد همی بود (ببخشید اگه حالتان به هم خورد)گاه سایر انگشتان نیز...
-
دوران خوش مجردی
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1388 22:35
وقتی هنوز در دوران خوش مجردی می لولیدیم تنها دغدغه مان یافتن اسب سوار رویاهایمان بود که به تازگی اورا سمند سوار نیز می نامیدن وقتی با دوستان قدیم دور هم می نشستمی بگفتیم که ما را همان اسب سوار کفایت کند ماهم او را خواهیم وبس نه سمندش را . هر روز چشم به در دوختمی وگاه از خانه بیرون می زدیم تا شاید آنچه می یافت نمی شود...