دوران خوش

خاطرات شیرین گذشته و دل مشغولیهای امروز

دوران خوش

خاطرات شیرین گذشته و دل مشغولیهای امروز

ترس

یه شب خانه خواهرم دعوت بودیم عماد (پسرم ) کوچیک بود  حدودا ۲سالش بود وقتی هم بچه بود به شدت ترسو بود حتی از اسباب بازیهاش هم می ترسید .وقتی یه اسباب بازی تازه براش می خریدیم  اول از دور خوب نگاش میکرد وبعد آروم آروم بهش دست میزد و بعد هی برش میداشت و مینداختش رو زمین تا مطمئن بشه بی خطره و بعد باهاش بازی میکرد اینو بگم که هنوزم کمی می ترسه اما نه به شدت قبل چند روز پیش نشسته بود و سی دی مگ مگ و دوستان زبل را نگاه میکرد اون مار بد جنس تو مگ مگ یه پارچه کشیده بود رو سرش و شده بود شبح ...بعد از دیدن فیلم پاشده بره دستشویی به ما می گه بیا دم در دستشویی بایست میگم چرا ؟ 

میگه میترسم شبح بیاد . 

میگم دیدی که الکی بود مار رفته بود زیر پارچه . 

میگه میدونم اما میترسم یه واقعیش بیاد!!!! 

 خلاصه اون شب خانه خواهرم بعد از شام همه دور هم نشسته بودیم که برق ها رفتن ...همه شروع کردن با گوشی موبایلهاشون نور انداختن و روشنایی ایجاد کردن ...آقای همسر هم تصمیم گرفت بچه خواهرای ما رو بترسونه(خواهر ما دوتا دختر داره یکیشون ۱۰سالش بود و اون یکی هم یکسال از عماد بزرگتره ) ... 

یه صدای خنده تو گوشیش داشت اینجوری یوهههههاااااا هاهاهاهاهاکه وحشتناک بود و بعد نور چراغ گوشیشو انداخت از زیر چانه اش تو صورتش  چشماشو گشاد کرد و دهنشو تابناگوش باز کرد ..که خداییش زهره آدم با دیدنش می ترکید و بعد همزمان اون صدای خنده را هم پخش کرد . (نیست خیلی خوشگله !!!!خوشگلترم شده بود )خلاصه بچه خواهرای ما تا این صحنه را دیدن زدن زیر خنده و حالا نخند کی بخند... 

عماد که حواسش نبود برگشت ببینه چه خبره که چشمتان روز بد نبینه چشمش افتاد به قیافه و حشتناک باباش  و...دیگه میتونید تصور کنید که چقدر ترسید و با جیغ شدید وحشتناکی پرید تو بغل ما ...خلاصه می خواستم یه ضرب المثل بنویسم که چاه نکن بهر کسی ..اما اقای همسر گفت توانا بود هر که دانا بود (پیدا کردن ربطش با شما )...ما که کلی به این ضرب المثل همسر خندیدیم لطفا شما هم بخندید داداش سیا ضایع نشه.

نظرات 9 + ارسال نظر
arash دوشنبه 14 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:35 ق.ظ http://hyips.blogfa.com

با سلام
برای سرمایه گذاری در اینترنت و کسب در آمد از اینترنت به ما سر بزنید
راهنمای سرمایه گذاری و کسب در آمد از اینترنت متوسط ماهیانه 25% به بالا برای توضیحات بیشتر به وبلاگ مرجعه کنید.
برای تبادل لینک با نام .:سرمایه گذاری و کسب درآمد از اینترنت:. لینک کنید و در قسمت نظرات اعلام کنید تا شما را لینک کنم

من که واقعا بهش نیاز دارم ...چشم

جلجل دوشنبه 14 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:26 ق.ظ

انی مردم از خنده
خدا خفه ات نکنه دختر که اینهمه بامزه ایی

خوشحالم که تونستم کسی را بخندونم
مرسی سارا جونم نه جلجل جونم

مرجان دوشنبه 14 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:27 ب.ظ

الهی فداش بشم.ترسید بچه ...
خوب طبق دستور شما منم میخندم هرررررر هرررررررر
خوبه حالا احضار روح نکردین!
خوب میرفتین چراغ گازی روشن میکردین

راستی عماد الان چند سالشه؟۴یا ۵ سال؟

ببوسش واسم

حسابی ترسید
بخند این اتفاقات توی چند لحظه افتاد بعدش چراغ گازی را روشن کردیم
چند ماه دیگه ۵سالش تمام میشه

سارا از ژوژمان سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:35 ب.ظ http://www.judgment89.wordpress.com

بدجور به هم ریخته بودم با یه ایمیل .. بدجور ... اونقد حالم خراب بود که .... مرسی...آنی خانم مرسی... خنده به لبام آوردینو نور به چشام...داشتم از کرختی وا می رفتم ..
دستمو از چاه عمیق کرختی کشیدین بیرونو ....بازهم مرسی

خدا نکنه چرا عزیزم ؟
خواهش میشود من خوشحال میشم که خنده رو لبی کسی بنشونم
دستتو بده به من برای همیشه و دیگه هیچوقت تو اون چاه نرو دیگه خوب
بازم خواهش
مواظب دل کوچولوت باش

مردی که می خندد شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:33 ق.ظ http://mankh.blogsky.com

سلام...
شرمنده...من چون بچه ها رو خیلی خیلی دوست دارم...خنده ام نگرفت.اما مشکلی نیست..چون من مردی که می خندد هستم...
همیشه دل شما و خانواده محترمتون شاد...شاد شاد

سلام
اشکال نداره ...بعضی اتفاقات همون لحظه که بوجود میان اصلا خنده دار نیستن و کلی هم تلخند ...اما گذر زمان خیلی از این تلخی ها رو به یک خاطره شیرین تبدیل میکنه
یاد یک شب دور هم بودن ...برق رفتن ...شیطونی و....
ممنون شما هم شاد شاد شششششششششششششااااااددددد
.............................

علی راد دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:04 ق.ظ

سلام
اول صبحی کلی خندیدیم
ساده و قشنگ نوشتید:
جمله ی (نیست خیلی خوشگله !!!!خوشگلترم شده بود) نزدیک بود منو از فرط خنده درازکش کند. کجایی هستین به سبک شمالی ها حرف می زنید.
میر عماد شما مدرسه نمی ره . یه بوس از راه دور نثار شازده
التماس دعا
یا علی

سلام
یعنی تا این حد خنده دار بود ..خوشحالم ...
حالا این همسر ما خیلی هم زشت نیست برای مزه اینو نوشتم
فکر کردم میدونی ما کجاییم ...شهرکرد ..اما کرد نیستیما
نه حالا خیلی زوده بره مدرسه سال دیگه میره پیش دبستانی
محتاجیم به دعای شما دوستان

خانم ورزش چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:25 ب.ظ

سلام امروز از روی وب همسرتون اومدم اینمطلب رو خوندم جالب بود همیشه شاد باشید عمادجون هم زیر سایه پدر مادر سالم وموفق(بازم گل ندارید گل گل گل)

سلام
مرسی شما هم شاد باشید
شما خودت گلی عزیزم

بابک چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:44 ب.ظ http://www.babaktaherraftar.blogfa.com

سلام
خیلی با حال بود ...با اینکه دکتر رو تا به حال ندیدم ولی یک تصور ذهنی برام ایجاد شد و کلی به اون صحنه می خندم...

سلام
مرسی ...دکتر قیافه اش خیلی هم بد نیست ولی توی اون شرایط خوب وحشتناک شده بود

دکتر ژیلا یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:56 ب.ظ http://www.drjila.com

درود
عماد هیلی با مزست... خوبه دختر نیست. چه بامزه از اسباب بازیهاش هم می ترسه!!! حالا هی پسرا می خونن که : دخترا موشن مثل خرگوشن .... پسرا شیرن مثل شمشیرن !
احتمالا همسرتون منظورش از توانا توانایی توی ترسوندن بوده حالا ترسوندن هر کسی :)

درود
ممنون عزیزم
مدتیست به شدت شجاع شده من موندم چی شد یه دفعه چنین جهشی کرد
به نکته جالبی اشاره کردین جالب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد