دوران خوش

خاطرات شیرین گذشته و دل مشغولیهای امروز

دوران خوش

خاطرات شیرین گذشته و دل مشغولیهای امروز

نمی دونم

 

 

یادمه وقتی دبستانی بودم یه دختر توی مدرسه امون بود که پدر و مادرش یک پاک کن بزرگ را  سوراخ کرده بودن و با یک نخ کلفت هم ازش ردکرده و انداخته بودن  گردنش٬ حالا می فهمم پدر و مادرش چی میکشیدن... عمادم روزهای اول تقریبا هر روز و الان خیلی کمتر پاک کنش را گم میکنه...و این باعث شد یاد اون دختر بیفتم.آقای همسر میخنده و میگه منم اینجوری بودم هر روز یه چیزی گم میکردم. میگم مامان و بابات چیزی نمی گفتن؟میگه وقتی دیدن فایده نداره دیگه چیزی نگفتن اما از سال دوم به بعد خیلی به ندرت چیزی گم میکردم. من که دلم نمیاد یه پاک کن سوراخ کنم و بندازم گردن پسرم..رفتم یه بسته پاک کن بزرگ خریدم و هر روز چند سانت از پاک کن را میبرم و میدم ببره مدرسه چند تا هم از این پاک کن فانتزی ها خریدم کوچولو٬ اونا را هم به نوبت ..اما جدیدا یه ایده بهتر٬ از این مدادها که سرشون پاک کن دارن استفاده می کنم. اما من خودم تا اونجا که یادمه چیزی گم نمیکردم .گم کردن هر چیز معادل توهین به مقد سات بود . برای ما کوچکترین چیز ها هم با ارزش بود حتی یک دانه برنج...نمی دونم چرا من نتونستم اینو به بچه ام تفهیم کنم . چرا؟؟؟؟