دوران خوش

خاطرات شیرین گذشته و دل مشغولیهای امروز

دوران خوش

خاطرات شیرین گذشته و دل مشغولیهای امروز

ساختار درختی

در یکی از ترم ها دو واحد مقدمات کامپیوتر داشتیم که چند جلسه تئوری بود وچند جلسه عملی که می رفتیم سایت دانشگاه  

چون جزءدرسهای عمومی بود از هر رشته ای تو کلاس یافت می شد 

 بعد از چند جلسه تئوری  یه روز رفتیم سایت استاد خودمون نیامده بود ویه آقای دیگه اونجا بود  

اول همه را جمع کرد وچند تا سوال پرسید وبعد یکی از بچه ها را صدا کرد و گفت روی وایت برد یه ساختار در ختی بکش . 

این خانم هم وایساده بود و بربر ما ها را نگاه میکرد ومی گفت چی بکشم من پیش خودم فکر کردم منظورش اینه که موضوع ساختار چی باشه و داشتم فکر می کردم که چی بهش بگم  مژی که کنارم نشسته بود بهش گفت خوب یه درخت بکش . 

 

واونم ...یه درخت کشید اول تنه درخت وبعد شم شاخ وبرگ هاشو کشید  

ما را میگی از تعجب دهانمان باز مانده بود

این چیه کشیده ودیگه نتونستیم جلوی خندهامونو بگیریم  

استاد برگشت نگاهی به تخته  کرد .کلاس از خنده منفجر شد  

گفت این چی کشیدی  

درخت !!! 

درخت ؟!!! 

از اون آدمایی نبود که برای مسخره بازی این کار را بکنه  

من گفتم یک ساختار درختی تو برام درخت کشیدی ؟!!!!!!!! 

ساختار درختی ؟!!!!! 

بیچاره از خجالت مرد  

استاد بهش گفت بشین واون بیچاره با صورتی به سرخی انار نشست

عجب آدم ساده ای بود  

بعدا مژی اعتراف کرد که فکر نمی کرده که اون دانشجو به حرفش گوش کنه و کلی ناراحت شد  

اما واقعا که یعنی بعد از چند جلسه سر کلاس آمدن نمی دونست ساختار درختی چه جوریه ..؟ 

هنوزم وقتی به این خاطره فکر میکنم کلی میخندم آخه از یک دانشجو واقعا ...

بخوانید مراتا...

...در یکی از ترمها دانشگاه درس قرائت قرآن ارایه شد که این کار فقط در بعضی از دانشگاه ها انجام میشد وجزء واحد ها هم حساب نمی شد که دانشگاه ما هم برای خود شیرینی این واحد را ارائه میداد. 

 در ابتدا از ما یک امتحان رو خوانی قرآن می گرفتن اگه خوب می خوندیم دیگه کلاس نمی رفتیم ونمره قبولی را همون جا دریافت می کردیم واگه خوب نمی خوندیم باید به مدت ۱۵ساعت کلاس می رفتیم . 

ما سه تا دوست بودیم که همیشه با هم بودیم همه واحدهامون را با هم می گرفتیم واون ترم یک واحد روخوانی قران را گرفتیم وبه کلاس امتحان رفتیم .کلاس پر بود از کسانی که برای امتحان آمده بودن ویه آقای ریش دار امتحان می گرفت . 

نوبت من شد.گفت فلان صفحه را بیار وبخون ما هم شروع به خوندن کردیم یک صفحه خوندیم وبه صفحه دوم رسیدیم انگار دو دل بود که ما را قبول کند یا بگه بیاین کلاس آخه هر کی اینجا قبول نمی شد باید می رفت کلاس خلاصه صفحه دوم که تمام شد گفت:انشاالله تشریف میارین کلاس . 

نوبت مژی شد اون یک صفحه خوند و استاد گفت به سلامت (یعنی نمی خواد بیای کلاس ) 

وبعد نوبت الی شد استاد بهش گفت سوره مریم را بیار و از اولش بخون .  

اول سوره مریم نوشته  کهعیص اگه درست یادم باشه این دوست ما مونده بود اینو چه جوری بخونه و خوند  

کَهَهههعَععععیَییییصصصصصصصصص 

در همین هنگام استاد گفت انشاالله تشریف میارین کلاس  .

الی گفت ما که چیزی نخوندیم  

استاد گفت همین قدر که خوندی کافی بود  .

منو مژی که آخر کلاس نشسته بودیم دیگه از خنده مرده بودیم . 

الی آمد پیش ما آخر کلاس وسه تای هر هر هر هر  

اگه بگم چقدر به این موضوع خندیدیم باورتان نمی شود . 

 

پ ن:چقدر دلمان هوای اون روزها را کرده الی الان اهوازه ومژی اصفهان هر دو هم یکی یک دختر مامانی دارن که من واسه پسرم خوابوندمشون تو آب نمک   

                     یادش به خیر  دلم برای هر دو شون تنگ شده