دوران خوش مجردی

وقتی هنوز در دوران خوش مجردی می لولیدیم  تنها دغدغه مان یافتن اسب سوار رویاهایمان بود که به تازگی اورا سمند سوار نیز می نامیدن وقتی با دوستان قدیم دور هم می نشستمی بگفتیم که ما را همان اسب سوار کفایت کند ماهم او را خواهیم وبس  نه سمندش را . 

هر روز چشم به در دوختمی وگاه از خانه بیرون می زدیم تا شاید آنچه می یافت نمی شود آن یابیم . 

اما دریغ که بازار بس کساد می بود و  ما که هنوز اندر تحصیل علم بودیم و در آمدی نداشتیم طالبی نداشتیم . 

دوستی بداشتیم در نهایت ادب وملاحت که بعد از پایان دبیرستان به  استخدام در آمدی و پول همی پارو می کرد وخیل اسب سواران به پشت خانه شان جمع همی بودنی اما دریغ که این دوست شفیق ما اندر خانه خواهری بداشت بزرگتر که در تحصیل علم می کوشید واین چنین بود که او نیز با ما فرقی نداشت جز این که تعدادی را در آب نمک بخواباند تا بخت خواهرش باز شدنی . 

نمی دانیم چه بر سر این جماعت اسب سوار آمده بود که همگی زنی می خواستند کار به دست وپول به بانک وجهاز کامل ٬چه بهتر آنکه عروس خانه ای داشته باشد و اسطبلی برای اسب . 

حال که نوبت به ما رسیده بود اسب سواران تنبل بودنی وبسی بی عار (به ما که رسید آسمان تپید )وما همچنان در پی یافتن زوجی تا   عاشقش همی شویم او هر روز مارا با اسبش به گردش بردنی و محبت همی نمودنی بی نهایت واین قصه سر دراز دارد ... 

تا آوردگاه کلامی  دیگر بدرود . 

 

بعد ن:اگر خوب ننوشتم ببخشید آخه تا حالابا  این سبک ننوشتم  . اگرایرادی وارد است به دیده منت بفرمایید برطرفش می کنیم .