دوران خوش

خاطرات شیرین گذشته و دل مشغولیهای امروز

دوران خوش

خاطرات شیرین گذشته و دل مشغولیهای امروز

رقص بندری

اندر ادامه مطلب  

ترم جدید تازه شروع شده بود واولین جلسه کلاس بود ما که همیشه جزء اولین نفرا ت بودیم وزود میرفتیم دانشگاه که در ردیف اول بشنیم (آخه ما به نشستن در ردیف اول بسیار علاقه مند بودیم )آن روز دیر رسیدیم جلو جا نبود ومجبور شدیم با الی ومژی بریم آخر کلاس بشنیم  وارد کلاس که شدیم حس کردیم حال وهوای کلاس جور دیگه ای است اما کاملا متوجه جریان نشدیم خلاصه چشمتان روز بد نبیند وقتی به اول کلاس نگاه کردیم دیدیم یه آقایی ایستاد جلوی  کلاس وداره بندری می رقصه (خدایا ما را ببخش قصدمان مسخره کردن نیست)  

ما مانده بودیم که اینجا دانشگاه است یا کلاس رقص ؟خدایا چه شده است این دیگر کیست نکنه محمد خردادیان آمده وکلاس آموزش رقص گذاشته ؟اما نه  

 ظاهرا استاد درس جدید بودن ما مات ومبهوت که جریان چیست ؟... 

چون تو درسای روانشناسیمون یه چیزایی از تیک خونده بودیم فهمیدیم جناب استاد تیک دارن اما تیک که چه عرض کنم بیچاره به نظر بندری میرقصید وما ... میتونید تصور کنید از خنده ... 

استاد بیچاره می دونست چه خبره چون همه سرها پایین بود وبا هر حرکت او کلاس منفجر میشد  

وای خوب شد رفتیم آخر کلاس ...استاد نمی دونم چرا نمی نشست شاید اون جوری بهتر بود مدام راه می رفت ومی رقصید .بعد از مدتی ایستاد و به پشت صندلی تکیه داد وحرف میزد که ناگهان یک تیک عظیم از راه رسید ...وپشتی صندلی کند و از صندلی آویزان شد ... 

میتونید حدس بزنید بر سر کلاس چه امد منفجر شد از خنده ... 

ما آنروز به اندازه تمام عمرمان خندیدیم چون تو  مدتی که از عمرمان می گذشت چنین چیزی ندیده بودیم . 

آخر کلاس استاد اسم چند تا را خوند وگفت اینا بمونند کارشون دارم یکی از اونها آرام بود .بیچاره خیلی ترسیده بود وگفت من خیلی خندیدم که استاد گفت بایست حالا چی بگم ؟ 

ما بیرون کلاس منتظر شدیم تا آمد اما استاد بیچاره اصلا چیزی نگفته بود فقط به خاطر تشابه فامیل آرام با یکی از دوستان دوران دانشجویش از او سوالاتی پرسیده بود . 

در جلسات بعدی تیک استاد به شدت کم شد نمی دانم جلسه اول استرس داشت یا یادش رفته بود قرصاشو بخوره ...!!!!

خواهرم حجابت

اندر ادامه مطلب : 

در دانشگاه ما چادر اجباری نبود اما اگر چادر می پوشیدیم کمتر گیر میدادن و می تونستیم زیر این چادر یه مانتو کوتاه بپوشیم و گرنه باید یه مانتو می پوشیدیم تا نزدیک ساق پایمان که با چادر زیاد فرقی نمی کرد . 

یه روز با دوستان قدیم چادر پوشیدیم ورفتیم دانشگاه شیطانی ما گل کرد ه بود حسابی. رفتیم طبقه دوم دانشگاه و روبروی در ورودی خواهران ایستادیم  چادر هایمان را کشیدیم جلوی صورتمان و تنهاچیزی که از صورتمان پیدا بود یک بینی ونیمی از چشممان بود  در دو طرف در ایستادیم وهر کسی که از در وارد می شد با وحشت ما را نگاه میکرد . ما هم تا کسی ٬ 

از در میو مد تو  سه نفری می توپیدیم بش که این چه وضعی چرا رژ زدی زود پاکش کن ٬موهاتو درست کن و اون بد بختهای از همه جا بیخبر فقط می گفتند باشه چشم (آقا نمی دونید چقدر می ترسیدن ) وما هر دفعه کلی می خندیدیم مخصوصا بچه های کلاس خودمان چون آخرش از شدت خنده های ما متوجه می شدن و کلی بد وبیراه بارمان می کردند .بعضی ها هم فرار را بر قرار ترجیح میدادن  خلاصه اون روز با ایفای نقش یک خواهر حراستی   کلی حال کردیم . 

 

بعد نوشت :شاید به نظر شما این خاطره جالب نباشه اما ما با یاد آوری آن روز همیشه کلی می خندیم باید بودید ومی دیدید تا عمق مطلب را می فهمیدید شاید هم عیب از قلم من باشه که زیاد جالب ننوشتم .

دست تو مماغت نکن

اندر ادامه مطلب : 

در یکی از ترم های دانشگاه تعدادی از پسران  رشته (... ) بعضی از دروس عمومیشان را با کلاس ما گرفته بودند در بین این ها یه پسر بود که از جمال وکمال نصیبی که نداشت هیچ ادب عمومی را هم رعایت همی نکردندی ومدام این انگشت سبابه اش در دماغش در رفت وآمد همی بود (ببخشید اگه  حالتان به هم خورد)گاه سایر انگشتان نیز به کمک  سبابه می آمدند 

واز جمله انگشت شست  که کار نظافت پایانی را انجام میداد (اه اه )

در  یکی از روزها بچه های کلاس تصمیم گرفتند که یکمی حالش را بگیرند یک نقاشی صورت کشیدند با یک بینی بزرگ پراز خال و گوشت اضافه که یک انگشت بزرگ هم  دربینی اش بود و یک ضربدر قرمز روی تصویر شاید فرجی بشه واین آقا متوجه عمل غیر انسانی اش بشه . 

وقتی این آقا آمد تو کلاس ودفتر دستکش را گذاشت روی میز صندلی اش ورفت بیرون بچه ها اون تصویر کذایی را گذاشتند لای کتابهاش . 

کلاس شروع شد وهمه منتظر عکس العمل اش بودند ما به زور خنده مون را حبس کرده بودیم وقتی کتابش را باز کرد چشمش به نقاشی افتاد یه نگاهی بهش کرد وبعد روکرد به پسرای کنار دستیش که این مال شما نیست  آنها هم گفتند نه٬ برگشت به پشت سریاش که مال شما نیست ما دیگه از خنده مرده بودیم بابا این دیگه چقدر پرته . 

اما چشمتان روز بد نبینه انگار نه انگار شاید اصلا متوجه پیام تصویر نشد شاید هم ترک عادت موجب ...نمی دونم اما مردیم وزنده شدیم تا اون ترم تمام شد .